Share for friends:

Read Pulp (2002)

Pulp (2002)

Online Book

Rating
3.68 of 5 Votes: 5
Your rating
ISBN
0876859260 (ISBN13: 9780876859261)
Language
English
Publisher
ecco

Pulp (2002) - Plot & Excerpts

درباره ترجمه پیشنهاد من اینه که این کتاب رو به هیچ وجه به فارسی نخونید. تقریبا هر صفحه از کتاب بالاخره یه کلمه یا توصیف یا شوخی یا فحش یا حادثه ای توش هست که سانسور بشه، پس خودتون رو معطل کتابی که همه عناصر سرگرم کننده ـش رو حذف کردن نکنین. یا به انگلیسی بخونیدش و یا کلا نخونیدش! خوندن ترجمه کتاب، صرفا خود خر کردنه! نمیفهمم یه مترجم چطور به خودش اجازه میده که بیاد دست روی کتابی بذاره که از قبل می دونسته قراره کلی حذفیات داشه باشه.جسارتش قابل تحسینه، ولی حماقتش هم قابل سرزنشه. حالا اصن اشتباهات گاهاً فجیعش در ترجمه یه سری اصطلاحات پیش پا افتاده به کنار بُعد شخصی قضیه اولین تجربه "بوکوفسکی-خوانی" ـم خیلی اتفاقی رقم خورداونایی که توی فیسبوک هستن، حتما توی هفته های اخیر اسم "افشین پرورش" رو شنیدن و با افشاگری هاش از دزدی های هنری، جعل آثار ادبی و برملا کردن ضعف ها در ترجمه رمان های محبوب و شناخته شده در سطح کشور روبرو شدنلحظه ای که خوندن نقدی بر ترجمه رمان "عامه پسند" (ترجمه پیمان خاکسار) توی فیسبوک تموم شد و با اشتباهاتی از مترجم مواجه شدم که حتی منی که یک واحد ترجمه در دانشگاه پاس نکرده ـم (چون اصولاً همچین واحدی نداریم توی چارتمون تا پاس کنم!) هم بلد بودم معنی درستشون رو، تأسف خوردم بابت تمام این سالهایی که پول و وقت و انرژی و حتی کاغذ و درخت بی زبان رو صرف چیزی کردم که فکر می کردم ادبیاته، که حمایت از صنعت نشره، که حمایت از فرهنگه! حال آنکه حماقت بود، ولی حمایت نبوداگه فقط این شهامت رو داشتم که این تصویر غول آسا از رمان به زبان انگلیسی خوندن رو کنار بذارم، شاید حتی قبل از وارد شدن به دانشگاه هم توانایی خوندن رمان به زبان اصلی رو داشتم. ولی همیشه از ادبیات انگلیسی این تصویر غولِ شاخ دار رو داشتم و با اینکه همیشه انگلیسیم عالی بوده، ولی از روی همین فوبیا، هیچ وقت (جز موارد معدودی در یک سال اخیر) سراغش نرفتم. از افشین پرورش و تیم تحقیقاتیش در وهله اول و پیمان خاکسار به خاطر اشتباهاتش در ترجمه کتاب در وهله دوم ممنونم که یه محرک قوی شدن برای اینکه از این به بعد تا جای ممکن کتاب ترجمه شده نخونم در مورد کتاب !بوکوفسکی خسته ـس، خستهقبل از این چیزی ازش نخونده بودم، اما گویا لحن و کنایه های طنز موجود در داستان، توی سایر آثار این نویسنده هم دیده میشه. لحن طنزآلودی که در سراسر کتاب وجود داره باعث یه کشش و جذابیت مضاعف میشه و خواننده به هیچ وجه احساس خستگی و کسل شدن بهش دست نمیده. تم رمان، ترکیبی از کمدی،کارآگاهی،سای-فای و فیکشن ـه. آخرین کتابیه که از بوکوفسکی منتشر شده و چند صباحی بعد از انتشار کتاب فوت می کنه. آینه ایه از آخرین تبلورهای فکری و روحیات پیرمرد 74 ساله. اینکه توی 73 سالگی همچین کتاب جوان پسندی رو بنویسی واقعاً خارق العاده ـس. یه سری آدما هرگز پیر نمیشن، فقط سنشون میره بالا...شخصیت اصلی رمان - نیک بلان - یه کارآگاه خصوصیه که خودش رو بهترین کارآگاه لس آنجلس می دونه. هیچگونه شواهدی در کتاب مبنی بر صحت یا کذب این مدعا وجود نداره، چون ما با هیچ کارآگاه دیگه ای توی داستان مواجه نمیشیم تا با نیک مقایسه ـش کنیم، ولی شما حدس می زنید که داره لاف میزنه و از این خبرا نیست، چون اصولاً شخصیتی از خود راضی و لاف زن و زبون دراز و "از کائنات رهایی" داره. یه جورایی سبک نگارش داستان من رو یاد "سلاخ خانه شماره پنج" میندازه. در هر دو کتاب، ما با وضعیتی مواجهیم که ناچار باید بیشتر از یک ژانر رو به رمان نسبت بدیم. عنصر طنز به ملایمت توی هر دو به کار رفته، شخصیت های فانتزی و تخیلی توی هر دو رمان وجود داره، شخصیت اصلی هر دو رمان در میان سالی به سر می بره (البته توی "سلاخ خانه ..." وضعیت یکم پیچیده ـس و ما با سفر در بازه های زمانی مواجهیم)، نویسنده های هر دو کتاب در یک عصر زندگی می کردن و هر دو کتاب متعلق به ادبیات معاصر آمریکا هستن. البته که فاصله نگارش دو کتاب از هم حدود 25 ساله! همین فاصله خلق شدنش، وجه تمایزشون هم هس. توی "عامه پسند" دیگه خبری از جنگ نیس، چون حدود ۵۰ سال بعد از اتمام جنگ جهانی دوم نوشته شده و تب جنگ خوابیدهبرای کسایی که به جملات قصار علاقه دارن، این کتاب یه گنجینه ـس! اصولاً کتاب هایی که یه شخصیت مست و پرت و پلاگو و خل و چل دارن که مونولوگ های نسبتا زیاد داره، خوراک جمله های قصارن. مردم این داستانا رو برای خوندن انتخاب می کنن تا با این پرت و پلاگویی های واقع گرا روبرو بشن و نیازِ "طعنه طلبی" ـشون رو با خوندن این جمله ها برطرف کنن! همه ما می دونیم که یه سری صرفا واسه این رمان می خونن که چارتا جمله قصار و فلسفی از توش در بیارن و همین! بقیه صفحه ها و جملات و کلمه ها و آرایه ها و استوری لاین و توصیفات و ... هیچ ارزش خاصی براشون نداره!خیلی پایان نا بهنگامیه برای ریویو، ولی خب در نظر بگیرید که پایان ریویو رو همون اول خوندید. چون حس می کردم دیدگاهم راجع به خوندن کتاب به زبان اصلی خیلی مهم بود، اون قسمت رو از ته ریویو به اولش منتقل کردماین ریویوهای پست مدرن:))

عامه پسند، شرح دیوانه بازی های بوکوفسکی است در نوشتن رمان. انگار پیرمردی بازیگوش و کمی هم مست دارد برای نوه هایش قصه تعریف می کند. «خب بچه ها! فکر می کنید بعدش چی می شه؟ ها ها! نخیر! اشتباهه! اصلن فکرشو هم نمی تونید بکنید چون بعدش هیچی نمی شه!» با این تمهید، بوکوفسکی، داستان های جدی را (و اگر کمی فراتر نگاه کنیم: جهان جدی را) به مسخره می گیرد. جایی که این کار نویسنده بیش تر نمود دارد، توصیف شخصیت ها است. وقتی راوی کسی را می بیند و شروع می کند به توصیف کردنش: مردی چهل ساله، با موهای صاف، ازدواج کرده، دو بار طلاق گرفته... بوکوفسکی دارد ساده انگاری داستان ها را در توصیف های این چنینی به مسخره می گیرد و البته این کار را با بی خیالی انجام می دهد.اما این لحن از یک جایی به بعد خسته کننده می شود. شاید اگر رمان کوتاه تر بود، بیش تر دوستش می داشتم اما در این حد بلند، کمی کار را خراب کرده است.با این حال، پایان بندی مناسب کار، باعث شد این کتاب را ارزشمند بدانم. پایان بندی ای که چفت و بست کلی کتاب را مشخص می کند.----جمله اي کوتاه از اريک کوتس را زير لب زمزمه کردم. جهنم چيزي است که خودت خلقش مي کني.page 169 of 208همه مان فقط ول مي گشتيم و منتظر مرگ بوديم. در اين فاصله هم کارهاي کوچکي مي کرديم تا فضاهاي خالي را پر کنيم. بعضي از ما حتا اين کارهاي کوچک را هم نمي کرديم. ما جزء نباتات بوديم. من هم همين طور. فقط نمي دانم چه جور گياهي بودم.page 145 of 208چرا من از آن آدم ها نيستم که شب ها فقط مي نشينند و بيس بال تماشا مي کنند؟ چي مي شد اگر فکر و ذکرم نتيجه ي بازي بود؟ چرا نمي شد آشپز باشم و تخم مرغ سرخ کنم و بي خيال همه چيز باشم؟ چي مي شد اگر مگسي بودم روي مچ دست يک آدم؟ چرا نمي توانستم خروسي باشم در حال دانه چيدن در يک مرغ داني؟ چرا اين جوري؟page 26 of 208- خل شدي؟ - کسي چه مي دونه؟ ديوونگي نسبيه. هنجارها رو کي تعيين مي کنه؟

What do You think about Pulp (2002)?

This was a classic private eye novel, with some interesting twists. Similar writing style to Post Office, and another great character. Nick Belane is basically Sam Spade, you know, if Sam Spade were a huge drunk ass hole with a propensity to get in bar fights. Despite seeming to stumble through life drunk and betting on the ponies (very similar to Chinaski), Belane manages to solve pretty much any case that comes to him (especially the ones involving Lady Death and aliens). He solves cases by pissing off everyone he encounters, kicking people in the family jewels and roughing them up with brass knuckles. There is some of the greatest dialogue I have ever read in this book. Belane, just doesn't care about anything, is very quick witted and basically a horrible person, and it never gets old. At one point he calls a phone sex line, has a completely inane conversation, which finally ends when the girl hangs up on him because he asks her to wait while he goes pee. Absolutely hilarious scene, probably my favorite. Another great book, and I look forward to reading much more Bukowski.
—Matt

عامه پسند از آن دسته کتاب‌هایی بود که با خواندن بخش‌هایی از آن در صفحات فیسبوک به لیست کتاب‌هایی که باید بخوانم اضافه شد. این بخش لعنتی‌اش چند وقت است که به دیوار روبرویم پونز شده:‏من با استعداد بودم. یعنی هستم. بعضی وقت‌ها به دست‌هام نگاه می‌کنم و فکر می‌کنم که می‌توانستم پیانیست بزرگی بشوم. یا یک چیز دیگر. ولی دست‌هام چه کار کرده‌اند؟ یک جایم را خارانده‌اند، چک نوشته‌اند، بند کفش بسته‌اند، سیفون کشیده‌اند و غیره. دست‌هایم را حرام کرده‌ام. همین‌طور ذهنم را.‏عامه‌پسند از آن دسته کتاب‌های مریضی بود که دوستشان داشتم. از آنهایی که می‌خوانی و جنون‌های ادواری و خود قهرمان پنداری‌های کاراکتر اصلی‌اش را می‌فهمی. که خودت را جای او می‌گذاری، و با خودت فکر می‌کنی چقدر من هم از این قبیل فکرهای نابهنگام فلسفی در لحظه لحظه‌ی عادی و یا شاید پوچ زندگی‌ام دارم. آدم همیشه از آشنا شدن با آدم‌های شبیه خودش احساس آرامش و خوشحالی می‌کند. احساس تنها نبودن در دنیا حتی!‏جمعه 19 مهر 92تهران
—Maryam Shahriari

هنوز هم از صفحه‌ى آخرش در وحشتم!بعد از چندين سال مشتاق بودن، خوندم‌ش. البته كه سياهِ خوبى بود.يا ويژگى متن بود يا لحن ترجمه كه باعث شد من در اغلب لحظات، فكر كنم دارم وودى الن مى‌خونم و هربار خودم رو از اشتباه دربيارم و ادامه بدم.از صفحه‌ى آخرش ترسيدم چون با خودم مى‌گم «نكنه بزرگ‌ترين ترس زندگىِ تو هم اين‌قدر ناباورانه بياد سراغت؟».
—Behnaz Farzin

Write Review

(Review will shown on site after approval)

Read books by author Charles Bukowski

Read books in category Paranormal Fantasy