Share for friends:

Read Slowness (1997)

Slowness (1997)

Online Book

Author
Rating
3.66 of 5 Votes: 4
Your rating
ISBN
0060928417 (ISBN13: 9780060928414)
Language
English
Publisher
harper perennial

Slowness (1997) - Plot & Excerpts

ريويوي هشل‌هفت! شايد داستان لو برود!! ريويوي طولاني و خسته‌كننده 1.ذهن جانور عجيبي است، گاهي(شايد هم هميشه!) پديده‌ها؛ اشياء، متن‌ها، مناظر را آن‌گونه مي‌بيند كه خود دوست دارد، فيلترشده، عناصري را كه مي‌پسندد، از تصويري كه مي‌بيند جدا كرده، درك خود از آن پديده، از آن تصوير را با همان تكه‌ها، بريده‌ها شكل مي‌دهد، مي‌سازد، و بعد... همان بريده‌ها را وسعت مي‌دهد؛ تعميم مي‌دهد و درك خود از اين بريده‌ها، از اين قطعات را به كل پديده تسري مي‌دهد. اين كاري بود كه من در خواندن اين كتاب(چند سال قبل) انجام دادم، شروع كتاب برايم جالب و فوق‌العاده بود، احتمالاً عوامل محيطي و دغدغه‌هاي خودم هم باعث تشديد اين احساس شدند و ... من لذت خودم از تفسير كوندرا از سرعت زندگي در حال حاضر را به كل اين كتاب تعميم دادم و نتيجه گرفتم كه اوه ماي گاد! عجب چيزي!. همين اوه ماي گاد! باعث شد كه با اعتماد به نفس زياد، كتاب را به چند نفر ديگر هم پيشنهاد بدهم.... آمما اين همه‌ي داستان نيست!.2.بعضي از كتاب‌ها را بايد چند بار خواند، حداقل دو بار، اين سخن احتمالاً تا كنون به كورش كبير، دكتر علي شريعتي، چارلي چاپلين، پرفسور مجيد سميعي يا مرتضي پاشايي نسبت داده نشده است، ولي احتمالاً تا چند سال آينده نسبت داده شود! كه در كل موضوع مهمي هم نيست!. بگذريم!. بعد از حدوداً دو سال تصميم گرفتيم با دوستي اين كتاب را دوباره بخوانيم، و .. خوب... خيلي هم خوب شد!. اين بار دوم خواندن، باعث شد ديدگاهم راجع به كتاب تغيير كند، حالا من شيفته‌ي اين كتاب نيستم، حالا ديدم نسبت به كتاب ناشي از صحنه‌ي اول كتاب نيست، ديدي كامل‌تر و كماكان ناقص از كتاب است. 3.داستان با صحنه‌ي رانندگي در جاده آغاز مي‌شود، راوي و همسرش درون اتومبيل به آرامي در حال راندن هستند، اتومبيل پشت‌سري اما از سرعت راندن آن‌ها راضي نيست و مترصد فرصتي براي سبقت گرفتن است، اين مساله و توجه همگاني و جهاني به سرعت، سريع‌تر بودن، زودتر رسيدن، مايه‌ي تفكر راوي مي‌شود. مثل ساير داستان‌هاي كوندرا، او سعي در تبيين مساله با بيان روابط جنسي و سكس مي‌كند، روابط جنسي و سكسي يكي از مصالح كوندرا براي قوام بخشيدن به داستان‌هايش بوده‌اند، اينجا او در دو زمان مختلف، قرن بيستم و هجدهم ميلادي، با دو داستان مجزا، سعي در بيان مي‌كند، داستان مادام "ت" در بار اولي كه خواندم برايم چندان واضح نبود، هدف نويسنده از نوشتن‌اش برايم مشخص نبود، اين بار اما به جرات مي‌توانم بگويم كه استوارترين و بهترين قسمت اين رمان كوتاه بود، تا قبل از فرجام داستان مادام "ت" درك مادام "ت" از زمان، برايم جالب بود، او در پي کیفیت بخشیدن و تعمیق لحظه است، براي او هر لحظه ارزشمند است، او با زمان مسابقه ندارد، قصد او لذت نهايي و خلاص شدن نيست، هر لحظه، سنگ‌بنایی برای لحظه‌های آینده است، باید این لحظه را طولانی‌تر کرد، ارزشمندتر کرد، درکش کرد. کش‌اش داد، سکس، عشق‌بازی بستری برای ارائه و بسط نظریهٔ کوندرا است. سکس در جهان فعلی، فعالیتی سریع است، مهم به ارگاسم رسیدن است، تمام تلاش ما معطوف این است که به نقطهٔ اوج، ارگاسم برسیم، یک لحظه؛ تنها يك لحظه مهم است؛ لحظه ارگاسم و ... . نه قبل از ارگاسم مهم است نه بعد از آن، فقط همان یک لحظه مهم است، آن لحظه هم دقیقاً در همان آن مهم است، یک ثانیه بعد هیچ ارزشی ندارد، حالا مهم رسیدن به ارگاسم بعدی است، و ارگاسم‌های بعدی، تمام لحظات، تمام زمان‌ها بردهٔ همان یک لحظهٔ ارگاسم هستند. 4.سرعت و جنون سرعت در عصر حاضر، احساس عقب ماندن از ديگران، از دنيا، احساس غالب انسان‌ها در اين روزگار است. براي ما مهم است كه در سريع‌ترين زمان از نقطه‌ي آ به نقطه‌ي ب برسيم، فرآيند رسيدن مهم نيست، مهم اين است كه كمترين زمان براي اين طي طريق صرف شود. ما بدون هيچ آرامشي، با استرس تمام، با سرعت تمام، مسير را طي مي‌كنيم. آيا نقطه‌ي ب نقطه‌ي آرامش ما خواهد بود؟ جواب در اكثر موارد منفي است، حالا هدف رسيدن به نقطه‌ي ج با بيشترين سرعت است، و بعد از ج نقاط ديگري در انتظار ما هستند. ما كل مسير را با سرعت و بدون آرامش و بدون لذت طي مي‌كنيم، چون معتقديم لذت حداكثري در نقطه‌ي نهايي در انتظار ماست، و ارزشي ندارد وقت خود را صرف لذت‌هاي كوچك و ارزشمندتر كردن زمانِ حال كنيم، ما سعي مي‌كنيم با سرعت به نقطه‌ي نهايي برسيم تا زمان بيشتري براي در آغوش كشيدن لذت نهايي داشته باشيم، ما بهتر از هر حيواني مي‌دانيم، شايد تنها حيواني هستيم كه به فناپذيري خود و محدوديت‌هاي خود واقفيم، ولي... مساله اينجاست نقطه‌ي پاياني وجود ندارد، خط پاياني وجود ندارد، لذت بزرگ‌تري وجود ندارد. خط پايان پوچ‌تر از زمانِ حال‌هايي هست كه حرامشان كرده‌ايم.5. اين داستان، به نسبت داستاني كوتاه است، و چند داستان تودرتو، كوندرا كوشيده تزش را فرجامي بخشد؛ اما به گمان من موفق نبوده(در خوانش دوم من)، علت اين امر به نظرم، تعدد سوژه است، تعدد ايده‌هاي خلاقانه است، گاهي يك داستان از فقر ايده‌ي نويسنده‌اش ضربه مي‌بيند و گاهي نيز از تعدد داستانچه!ها و ايده‌ها!. تعدد ايده باعث شده، داستان و داستانچه‌هاي آن، قوام نيابند، ايده‌هاي خلاقانه در اين داستان حرام شده و فرجام خاصي نيافته‌اند، داستان از عدم انسجام رنج مي‌برد، تاكيد زياد روي بخش روابط جنسي داستان در قرن هجدهم و بيستم باعث شده كه ساير بخش‌هاي داستان خام بمانند، رشد نكنند. مثل هر اثر ترجمه‌شده‌‎اي مي‌توان به فرآيند سانسور و احتمال از دست رفتن بخشي از روايت در سانسور انديشيد؛ مي‌توان به عدم تبحر مترجم هم انديشيد؛ ولي با توجه به اينكه توان! خواندن متن اصلي يا ترجمه‌شده به انگليسي را ندارم و ايضاً قضاوت در مورد مترجم بدون در دست داشتن مدارك و مستدلات كار صحيحي نيست، اين موارد در حد احتمال و حدس باقي مي‌مانند و ارزشي ندارند.6.اگر نويسنده مقداري به كتاب طول مي‌داد، از بخش‌هاي جنسي‌اش كم مي‌كرد، روي تمايل به ديده شدن و نظريه‌ي رقاص‌اش بيشتر كار مي‌كرد؛ احتمالاً داستان بسيار بهتري را شاهد بوديم، مثل ساير داستان‌هاي كوندرا، شاهد اشارات‌اش به ماركي دوساد و رمان‌هاي قرن هجده هستيم، شاهد حضور يك چك رهاشده از بند كمونيسم هستيم، كوندرا او را قهرمان تصوير نمي‌كند، از او و داستان‌اش در بسط نظريه‌ي رقاص‌اش استفاده مي‌كند ولي... متاسفانه اين نظريه‌ي جالب‌اش چندان قوامي نمي‌يابد. به گمانم كوندرا چنانچه داستاني در مورد انفجار اطلاعات؛ تمايل همگاني به پيگيري اخبار و آپديت بودن، مرض عكس گرفتن، مرض ديده شدن، از بين رفتن حريم خصوصي در قرن حاضر؛ تحت نظر بودن توسط عكاسان و دولت‌ها و سازمان‌ها، تخليه‌ي اطلاعاتي هر روزه توسط سايت‌ها و موتورهاي جستجو و غرق شدن انسان در درياي اطلاعات خود و پيرامونش بنويسد، چيز جالبي از آب در خواهد آمد.7. والسلام!.

البطء هناك شعور أظن أن كل من قرءوا لميلان كونديرا مروا به، حالما تنتهي من أي رواية من رواياته تشعر بأنها رائعة، وأنك استمتعت بها، ولكنك رغم هذا كله، لا تجد ما تقوله عنها، كل روايات كونديرا بلا مبالغة تحتاج إلى قراءة ثانية مباشرة، تلي القراءة الأولى، وتحاول لصق الفكرة المتشظية التي خرجنا بها منها. رواية كونديرا هذه مثال جيد على هذا، فرغم قصر الرواية – 118 صفحة – إلا أنها احتوت عدة مسارات بشخصيات مختلفة، بحيث تنتهي الرواية، ونحن ما زلنا نفكر، ما الذي أراد كونديرا قوله؟ الفكرة التي وصلت إليها يمثلها العنوان، (البطء) في مواجهة السرعة، كيف أثرت السرعة على حياتنا، فمحت منها ذلكم البطء الجميل والقديم الذي كان يعطينا الفرصة لنحيا، لنعيش التجارب في حياتنا، بدلا ً من أن نمرق بها مسرعين، لقد صار تعجيل اللذة وجعلها لحظية روح العصر، وأساس فكرته، يعبر كونديرا عن هذا في شكل رياضيات وجودية فيقول: تتناسب درجة البطء طردا ً مع قوة الذاكرة، وتتناسب درجة السرعة طردا ً مع قوة النسيان. بالطبع ليست هذه هي الفكرة الوحيدة للرواية، كونديرا يكتب رواياته بالطريقة التي وصفها ذات مرة الناقد الفرنسي (فرانسوا ريكار) بأنها تشبه طريقة المشية المتمهلة في درب، في مقابل طريقة الانتقال في مسار مستقيم من نقطة إلى نقطة، بما في طريقة التمهل والالتفاف مع الدرب من فرص للتأمل واكتشاف الذات والمكان، فيما لا تعبأ طريقة الانتقال من نقطة إلى نقطة إلا بهاتين النقطتين، وأهمية الوصول واختصار المسافة بأسرع وقت ممكن.تنبيه: ما سيأتي قد يكشف شيئا ً من أحداث الرواية. يضع كونديرا نفسه في رواياته دائما ً، فلذا الرواية تفتتح به وهو يقود سيارته ومعه فيرا زوجته، قاصدين أحد القصور القديمة في فرنسا التي تحولت إلى فندق، مستذكرا ً قصة (ليلة بلا غد) لفيفان دونون، والتي تحكي قصة شاب يرافق سيدة تدعى في الرواية (ت)، وهي صديقة لعشيقته إلى قصرها، حيث يتناول عشاء ً ثلاثيا ً مع زوجها، يلي ذلك نزهة معها، ثم علاقة جسدية لمرتين وفي مكانين مختلفين، في الصباح يلتقي في الحديقة بالماركيز عشيق السيدة (ت) الحقيقي، فيخبره بأن السيدة (ت) استخدمته – أي الشاب -، كستار يحجب علاقتها بالماركيز، أي ليظهر الشاب على أنه عشيقها، يعود الشاب بعد هذا إلى باريس في عربة يقدمها له الماركيز. هذه القصة يستفيد منها كونديرا جيدا ً، ليبرز من خلالها إحدى موضوعات الرواية، علاقة تنمو وتنطلق بسرعة بين شاب وفتاة في الرواية في ذات القصر الذي يقيم فيه الراوي / كونديرا، وهي علاقة يقفز فيها الشاب ويحرق كل المراحل، حتى إذا وصل إلى ذروة العلاقة، يصاب بعنة مفاجئة، وتختفي الفتاة، ويتداخل هذا المسار في نهاية الرواية مع قصة (ليلة بلا غد)، عندما يجري كونديرا لقاء ً بين الشاب الحديث، وشاب السيدة (ت)، وهو لقاء خيالي بكل تأكيد، ولكن كونديرا يعرضه لنا، لنرى الفارق ما بين الشاب الذي يمتطي دراجته النارية وينطلق بسرعة، لا تمنحه أي فرصة للتفكير بما مر به خلال ليلته الماضية، مقارنة بشاب القرن التاسع عشر الذي يركب عربة تسير ببطء، يمنحه الوقت للتفكير واستعادته ليلته بأحداثها. الرواية لها موضوعات أخرى، مثل السياسي العاشق للظهور، ومثل العالم التشيكي الذي أبعد عن تخصصه لسنوات طويلة. يعيبها بذاءتها في عدد من المواضع.

What do You think about Slowness (1997)?

I had to read this a couple of times to absorbe everything Milan Kundera was trying to say. It was worth the effort. Despite being a bit surreal, or pehaps because of it, the storyscape of this book is a bit more lush than in some of his other works. His characters are all blatent actors filling the roll of themselves- sometimes excessively so. Kundera's societal commentary runs rampent through the few books of his that I've read. It remains so with this one, also, but there seem to be more layers to it. I think of the whole book as a subtle dream. I know, my review makes you want to run out and buy it NOW, doesn't it. :)I love this book, but it is so hard to describe to other people. It's my favourite book that I would never recommend to anyone. I've never come across the person that I thought would appreciate or even understand it. That's ok, Kundera deffinitely pushes some writeing bounderies.
—carlie

A variation of a joke I'd like to throw any unsuspecting inquisitor as to why I love Milan Kundera's Ignorance:"Did you like it?"Me: "Yes, I love it.""What it's about?"Me: "I don't know.""You love it and you don't know what it's all about?"Me : "That's why I love it, Ignorance."I always get a mental chuckle out of that one. Silly, no?Yesterday, me and my wife (pregnant and utterly grand), decided to hang out at Powerbooks Megamall to read.I picked out Kundera's Slowness, bent on reading it fast. She chose The Diary of a Wimpy Kid, which she had read long before, and some books about pregnancy.After about two hours I finished Slowness, hoping someone is catching the irreverent irony somewhere. I rose to put the book back on its shelf but then sat back down to contemplate what the hell Kundera is talking about.Kundera does that, to me at least. He scatters and picks things (scenes, characters, anecdotes [fictional or historical]) together like it's the most natural thing in the world. Kundera makes you think, put the pieces together with him. He did it in Ignorance, and he did it in Slowness. Damn great guy with osmosed denouements. In Slowness, he ruminates about slowness (surprise!) and speed, memory and forgetfulness, modernity, pleasure, being a "dancer"--flipped them all in the nifty little book. I flipped a few pages back, here and there, until I convinced myself that I understand him and the whole Slowness thing. Then I put the book back on its shelf, slowly. Now, I'm reading The Catcher in the Rye by J.D. Salinger. I'm on the third chapter to be exact. Mr. Salinger has this line: "What really knocks me out is a book that, when you're all done reading it, you wish the author that wrote it was a terrific friend of yours and you can call him up on the phone whenever you felt like it."I wish I could call Milan sometime.
—Emir Never

به اعتراف نویسنده: آهستگی کاری متفاوت و یک رمان - شوخی استسرچشمه ی ترس در آینده است. کسی که آینده ای ندارد، از چیزی نمیهراسد. اندیشیدم: هراس و ترس باید دریاچه ای باشند که سرچشمه ای دارد. سرعت اما تجسم لذتی ست که انقلاب تکنولوژی به مردمان بخشید. انسان بدون تکنولوژی تنها میتواند بر توانایی جسم خود تکیه کند. یک دونده، میتواند به سرعت دست یابد، اما باید به تاول ها و خستگی خویش نیز بیندیشد، وزن خود و سن و سال خویش را هنگام دویدن احساس میکند. اما اگر برای دستیابی به سرعت به او ماشینی واگذار شود، دیگر آن احساس هنگام دویدن را، دست نایافتنی خواهد پنداشت. برای همین است که میگویند: لذت آهستگی ناپدید شده است. آه، کجا رفتند دل آسودگان روزگاران بگذشته، که به نرمی گام برمیداشتند. کجا رفتند ولگردان و بیکارگانی که قهرمانان ترانه های عامیانه بودند؟ خانه بدوشانی که از آسیابی تا آسیاب دیگر پرسه میزدند و شب را زیر ستارگان به صبح سپیدی میرساندند. آیا این مردمان نیز به همراه کوره راهها، مرغزارها و جنگلها ناپدید و به همراه آن طبیعت زیبا یکسره نابود شدند؟عنوان: کندی؛ نویسنده: میلان کوندرا؛ مترجم: رویا منجم؛ مشخصات نشر: تهران، نگاه سبز، 1380؛ در 128 ص، شابک: 9645639980؛از همین مترجم با مشخصات نشر: تهران، علم، 1383، در 170 ص، شابک: 9644054164؛عنوان: آهستگی؛ نویسنده: میلان کوندرا؛ مترجم: کیومرث پارسای؛ مشخصات نشر: تهران، علم، 1386، در 227 ص، شابک: 9789644057533؛عنوان: آهستگی؛ نویسنده: میلان کوندرا؛ مترجم: نیما زاغیان؛ انتشارات روشنگران، 1383؛ در 152 ص، شابک: 9789646751798؛عنوان: آهستگی؛ نویسنده: میلان کوندرا؛ مترجم: حمیده جاهد؛ مشخصات نشر: تهران، سروینه، 1383، در 156 ص، شابک: 9649469346؛عنوان: آهستگی؛ نویسنده: میلان کوندرا؛ مترجم: مینا سرکیسیان؛ مشخصات نشر: آلمان، نشر آیدا، 2003، در 131 ص، شابک: ؟؛عنوان: آهستگی؛ نویسنده: میلان کوندرا؛ مترجم: دریا نیامی؛
—Ahmad Sharabiani

Write Review

(Review will shown on site after approval)

Read books by author Milan Kundera

Read books in category Graphic Novels & Comics